جدول جو
جدول جو

معنی تش کلو - جستجوی لغت در جدول جو

تش کلو
گل آتش، اخگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش لو
تصویر شش لو
در ورق بازی، ورقی شش خال دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
هم شکل شدن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ)
با یکدیگر مانیدن. (زوزنی). بهم مانیدن. (دهار). مشابه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهمدیگر مانند شدن. (آنندراج) (از متن اللغه). تماثل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توافق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث. مسعار. سطام. اسطام. محراک. انبر
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُهَُ)
نامی است که در رامسر به برقوق دهند. رجوع به برقوق شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
ده مخروبه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس که در 6هزارگزی شمال داشلی برون و بر کنار رود خانه اترک، نزدیک مرز ایران و شوروی سابق قرار دارد. قبل از وقایع شهریور عده ای در آنجا ساکن بودند و فعلاً در نواحی مختلف دشت متفرقند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
مرکب از ’شش’ فارسی و ’لو’ی پسوند نسبت ترکی. در اصطلاح قمار ورقی که دارای شش خال است. ورق بازی که شش خال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: تک = واحد + لو = خال، نامی است که در ورقهای بازی به آس که یک خال دارد نهند
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
همشکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش لو
تصویر شش لو
ورق دارای شش خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
((تَ کُ))
مانند هم شدن
فرهنگ فارسی معین
حیف و میل، آماده کردن خزانه ی شالی، نرم کردن کلوخ های زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی وحشی شبیه کاهو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش درختان انجیلی
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی است که نام لاتین آن id neoombioosecisoom می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی توهین به معنی فردی که دارای سری بزرگ و پهن است
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گاه، اجاق، بار گذاشتن غذا بر روی اجاق گلی، اجاق و متعلقات آن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلک درآوردن با لب و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از جنگل که درختان آن بریده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستر آتش، بخت و طالع، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر بسیار جوان
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوی آتش، کنار آتشی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی نر
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه خارپشت
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه پشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاق گلی با سوخت هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزمی که یک سرش آتش گرفته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزبانی، لب به لب، لبه ی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی